سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



  

یغما گلرویی
87/8/9:: 7:52 ع
(0)

 


  

من
87/8/8:: 7:24 ع
(0)

رقاصه های طناز پاییز

همراه ترانه ی زیبای آسمان

با عشوه های ناب

به آغوش سرد خاک

پناه میبرند

و من

آرامِ آرام

عبور میکنم

چنان آرامم که

رویا هم باورش نمی آید

چُنان سردم که آرزوهایم همه قندیل میبندند

چِنان محوم که خاطرات همه محو میشوند

و آنچنان ساکت ، که حجمم در فضا گم میشود

چنان گُمم که کلاغهای سیاه و بدصدا هم

وجودم را

با صدای مُضحکشان ، ریشخند میگیرند

 

ولی

ثانیه ها ثانیه میشوند

قرنها ، قرن

و من با زمان همگام ِ همگام

دیگر از ثانیه های قرن آسا خبری نیست

از قرنهای ثانیه آسا هم خبری نیست

گفتم که آرامم

ساکتم

محوم

ولی مرداب نیستم

 

مَن، مَنم

بدون تو

بدون او

حتی بدون ما

مَن ، مَنـــــــــــــــــــــــــــــــــم


  


 

 

  با سقوط دست های ما در تنم چیزی فروریخت

هجرتت اوج صدام رو از فراز شاخه آویخت
ای زلال سبز جاری جای خوب غسل تمعید

بی تو باید مردوپرمرد زیر خاک باغچه پوسید
فصلی که من با توما شد فصل سبز خواهش برگ

فصلی که ما بی تو من شد
فصل خاکستری مرگ تو بگو جز تو کدوم رود

نا جی لب تشنگی بود جز تو آغوش کدوم باد
سایه گاه خستگی بود بی تو باید~بی تو باید

تا نفس دارم ببارم من برای گریه کردن
شونه هاتو کم میارم چشم تو با هق هق من

با شکستن آشنا نیست این شکستن آشنا نیست
این شکستن بی صدا بود هر صدایی که صدا نیست

ای رفیق نا خوشی ها این خوشی باید بمیره
جز تو همراهی ندار تا شب از من پس بگیره

با تو بدرود ای مسافر هجرت تو بی خطرباد
پر تپش باشه دلی که خون به رگهای تنم داد


  


 

 

خسته ام ... خسته .... خسته ی خسته ...
خسته ام از نوشتن از عشق ... از نوشتن از این همه دروغ ... خسته از این کلمات کودکانه ... از این دلخوشی های بچه گانه ...
خسته از این سردرگمی ... خسته از فراموش کردن بودنم ... فراموش کردن هستی ام ... وجودم ...
خسته از بازیهای بچه گانه ... خسته از کشیدن منحنی به شکل قلب و پرتاب تیری بسوی آن ! خسته از دویدن ... برای رسیدن ... برای رسیدن به هیچ !
خسته از شنیدن نجوای ناله های عاشقانه عاشقی در کنج تنهایی هایش ... خسته ام از این اعتیاد قلبم به عشق ... از اعتیاد چشمانم به اشک ...
خسته از باور دروغی به نام عشق ... خسته از این قمار ... ازقمار دل ... قماری که آخرش چه برنده باشی و چه بازنده ... بازنده ای بیش نخواهی بود ... قماری که در پایانش بجای مشتی اسکناس چکشی رد و بدل می شود که برنده با آن بر دل بازنده می کوبد ... چکشی که فقط خرد می کند ... و دست به دست منتقل میشود ...
خسته از جارو کردن خرده شیشه های دل ... خسته از بریده شدن دستم به دست این خرده شیشه های مقدس ... خسته از مرهم گذاشتن بر این زخم های کهنه ...
خسته از شنیدن صدای در ... در دل ... که هر از گاه غریبه ای بر آن می کوبد ... خسته ام از نوشتن نام این رهگذران بر دیواره دلم با تیشه عشق ... خسته از پاک کردن نام این رهگذران پس از رفتنشان از این سامان ... خسته از کاروانسرا شدن دل ... و به زیر سوال رفتن عشق !


خسته ام ... خسته .... خسته ی خسته ...


  

خسته ام
87/8/7:: 7:16 ع
(0)

 

از عاشقی به رنگ تمنا خسته ام

 از اسمان ابی دنیا خسته ام

امروز را به دست غریبها سپرده ام

 از زل زدن به صورت فردا خسته ام

 سرگشته تر ز خود به دنیا ندیدهام

 از روی این جماعت شیدا خسته ام

شادی دگر زعالم ما رخت بسته است

از سر زدن به عالم سودا خسته ام


  


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید ، نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کسی یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک

چو دیدار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟

مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای

منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم

منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور

نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم

حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست ، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگزارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟

فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است

حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان

نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین

درختان اسکلتهای بلور آجین

زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است

مهدی اخوان ثالث


  


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ