سفارش تبلیغ
صبا ویژن


 

 

خسته ام ... خسته .... خسته ی خسته ...
خسته ام از نوشتن از عشق ... از نوشتن از این همه دروغ ... خسته از این کلمات کودکانه ... از این دلخوشی های بچه گانه ...
خسته از این سردرگمی ... خسته از فراموش کردن بودنم ... فراموش کردن هستی ام ... وجودم ...
خسته از بازیهای بچه گانه ... خسته از کشیدن منحنی به شکل قلب و پرتاب تیری بسوی آن ! خسته از دویدن ... برای رسیدن ... برای رسیدن به هیچ !
خسته از شنیدن نجوای ناله های عاشقانه عاشقی در کنج تنهایی هایش ... خسته ام از این اعتیاد قلبم به عشق ... از اعتیاد چشمانم به اشک ...
خسته از باور دروغی به نام عشق ... خسته از این قمار ... ازقمار دل ... قماری که آخرش چه برنده باشی و چه بازنده ... بازنده ای بیش نخواهی بود ... قماری که در پایانش بجای مشتی اسکناس چکشی رد و بدل می شود که برنده با آن بر دل بازنده می کوبد ... چکشی که فقط خرد می کند ... و دست به دست منتقل میشود ...
خسته از جارو کردن خرده شیشه های دل ... خسته از بریده شدن دستم به دست این خرده شیشه های مقدس ... خسته از مرهم گذاشتن بر این زخم های کهنه ...
خسته از شنیدن صدای در ... در دل ... که هر از گاه غریبه ای بر آن می کوبد ... خسته ام از نوشتن نام این رهگذران بر دیواره دلم با تیشه عشق ... خسته از پاک کردن نام این رهگذران پس از رفتنشان از این سامان ... خسته از کاروانسرا شدن دل ... و به زیر سوال رفتن عشق !


خسته ام ... خسته .... خسته ی خسته ...



ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ