سفارش تبلیغ
صبا ویژن


 

از پنجره به آسمون نگاه می کردم
امیدوار بودم لااقل یه پرنده را در آسمون ببینم
و بعد از ساعت ها انتظار دیدم
در حالیکه لبخند رضایت بر چهره ام بود ترا دیدم
که به لبخند من لبخند می زدی
اینطور شد که من پرنده ی خوشبختیم را پیدا کردم
از اون به بعد نگاهم به زمین بود و به تو
سال ها پشت پنجره انتظارت را می کشیدم که بیایی
و همیشه به موقع می اومدی و زیاد منتظرم نمی ذاشتی
من شما را باور کرده بودم ، تو حرفات از عشق جاویدان می گفتی
بی ریا صحبت می کردی. دوستت داشتم ، دوستم داشتی
من غافل شده بودم یا اینکه نمی خواستم بهش فکر کنم
که پرندگان مهاجر فصل کوچ دارند
همانطور که می آیند همانطور هم می روند
و وقتی آنروز رسید ، شما که همای سعادت من بودی
خیلی زود رفتی و لبخند منو هم با خودت بردی
از آن روز چشمانم باز به آسمون است خیلی بیشتر از گذشته
خدایا لبخند رفته ی منو به من برگردون



ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ