

صدای تو
در خلوت شبهای پر درد من ، در آن تاریکی روشن ، تنها صدای توست
که آسان و بی ادعا به ژرفای کالبد خسته من رخنه می کند و تسکینم می دهد ...
در همان باران نیمه شب که بی اختیار در خیابان نگاه او پرسه می زدم
تنها صدای تو بود که مرا می کوچید به سرزمین اشک آلود عشق ...
صدای تو پاک و زلال ، بی واسطه ، از اعماق احساسات پر گدازت
می آید و همه را می خواند به عشق ، تفکر و به نگاههای پر معنا ...
همه می توانند با آن "دانه های تسبیح" صدایت "او" را بخوانند ...
سحرگاهان گریان و خسته از این همه درد ... بهترین مرهم
زخمهای چرکین دل است تنها همین صدای تنهای تو ...
وقتی ناگهان در اوج صدایت خودم را چکاوکی پرشکسته می بینم
که فرود را از یاد برده ام ، باز هم تنها این صدای توست که آرام
چتری می شود برای نجات من ...
خلاصه یادش بخیر آن لحظه که مادرم با صدایت می گریست ...
اکنون او نیست اما تنها این صدای توست که با من است ... یادگار او ...
بالاخره : در تمام غروبهای زندگی ام تنها این صدای توست که مرا به
صبحی روشن نوید داد ...
بازدید دیروز : 7
کل بازدید : 125315
کل یاداشته ها : 65