سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رفتی
87/7/13:: 8:14 ع
(0)

به روی گونه تابیدی و رفتی

مرا با عشق سنجیدی و رفتی

تمام هستی ام نیلوفری بود

تو هستی مرا چیدی و رفتی

کنار اتظارت تا سحر گاه

شبی همپای پیچک ها نشستم

تو از راه آمدی با ناز و آن وقت

تمنای مرا دیدی و رفتی

شبی از عشق تو با پونه گفتم

دل او هم برای قصه ام سوخت

غم انگیزست توشیداییم را

به چشم خویش فهمیدی و رفتی

چه باید کرد این هم سرنوشتی ست

ولی دل رابه چشمت هدیه کردم

سر راهت که می رفتی تو آن را

به یک پروانه بخشیدی و رفتی

صدایت کردم از ژرفای یک یاس

به لحن آب نمناک باران

نمی دانم شنیدی برنگشتی

و یا این بار نشنیدی و رفتی

نسیم از جاده های دور آمد

نگاهش کردم و چیزی به من گفت

تو هم در انتظار یک بهانه

از این رفتار رنجیدی و رفتی

عجب دریای غمناکی ست این عشق

ببین با سرنوشت من چه ها کرد

تو هم این رنجش خاکستری را

میان یاد پیچیدی و رفتی

تمام غصه هایم مثل باران

فضای خاطرم را شستشو داد

و تو به احترام این تلاطم

فقط یک لحظه باریدی و رفتی

تو را به جان گل سوگند دادم

فقط یک شب نیازم را ببینی

ولی در پاسخ این خواهش من

تو مثل غنچه خندیدی و رفتی

دلم گلدان شب بو های رویا ست

پر است از اطلسی های نگاهت

تو مثل یک گل سرخ وفادار

کنار خانه روییدی و رفتی

تمام بغض هایم مثل یک رنج

شکست و قصه ام در کوچه پیچید

ولی تو از صدای این شکستن

به جای غصه ترسیدی و رفتی

غروب کوچه های بی قراری

حضور روشنی را از تو می خواست

تو یک آن آمدی این روشنی را

بروی کوچه پاشیدی و رفتی

کنار من نشستی تا سپیده

ولی چشمان تو جای دگر بود

نمی دانم چه می گویند گل ها

خدا می داند و نیلوفر و عشق

به من گفتند گل ها تا همیشه

تو از این شهر کوچیدی و رفتی

جنون در امتداد کوچه عشق

مرا تا آسمان با خودش برد

و تو در آخرین بن بست این راه

مرا دیوانه نامیدی و رفتی

شبی گفتی نداری دوست، من را

نمی دانی که من آن شب چه کردم

خوشا بر حال آن چشمی که آن را

به زیبایی پسندیدی و رفتی

هوای آسمان دیده ابریست

پر از تنهایی نمناک هجرت

تو تا بیراهه های بی قراری

دل من را کشانیدی و رفتی

پریشان کردی و شیدا نمودی

تمام جاده های شعر من را

رها کردی شکستی خرد گشتم

تو پایان مرا دیدی و رفتی...

 

 



ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ